فروش همهچیز است، ولی هیچوقت ضامن پایداری نیست.
بر این باور هستم که همهی کسبوکارها برای فروش کار میکنند. دوسوم از کارها باید به بازاریابی و فروش تعلق داشته باشند. نوک پیکان فروش است. بدون فروش کسبوکار معنا ندارد، ولی فقط با فروش هم یک کسبوکار پایدار نمیماند. کسبوکاری با فروش پایدار میماند که فروش منجر به سود برای صاحب کسبوکار، رضایت برای همکاران، رفع نیاز مشتری و خلق یک خاطره برای او شود.
کسبوکار را میتوان به بازی هفتسنگ تشبیه کرد. اگر این هفتسنگ را عوامل سازندهی کسبوکارِ موفق در نظر بگیریم؛ دو سنگ بالایی بازاریابی و فروش هستند. تا این دو سنگ روی بقیه قرار نگیرند، بازنده خواهیم بود. یادمان باشد برای اینکه این دو سنگ روی هم قرار بگیرند، وجود پنج سنگ زیرین الزامی است.
سازمان بر پایهی تفکر و عملِ رهبر کسبوکار پایهریزی میشود.
فروش عالی بر پایهی استراتژی و تفکر رهبر کسبوکار است. تفکر به بستری به نام آرامش نیاز دارد که در فصل آخر به آن پرداخته شده است. استراتژی درست حتماً باید بر اساس حسابداری درست باشد و شاید مهمترین زیربنا محاسبهی سود از طریق یک رهبر شجاع است. شما در کمتر از یک ساعت با یک کاغذ A4 سفید میتوانید سودتان را محاسبه کنید و بعد بهترین تصمیم را بگیرید. در فصل سوم به این زمینه پرداخته شده است.
با کسب اجازه از حسابداران حرفهای، خیلی از کسبوکارها فقط به دلیل محاسبه نکردن سود در زمان مناسب و اخطار به رهبر با داشتن تیم حسابداری از دور رقابت خارج میشوند. خیلی از کسبوکارها هم مشتری دارند، ولی از نداشتن منابع انسانی مناسب رنج میبرند. شایان ذکر است که به تعداد هر یک کسبوکار موفق حداقل پنج کسبوکار غیرموفق وجود دارد که در بیشتر آنها مواردی غیر از فروش و حسابداری دخالت دارد.
منابع انسانی شایسته ارزشمندترین دارایی یک سازمان محسوب میشوند.
در فصل چهارم کتاب در مورد جذب بهترین نیروها، آموزش و انگیزهی کارکنان و ارتقا و اخراج آنان صحبت شده است. خیلی از رهبران، استخدام را جدی نمیگیرند و همیشه از نبود نیروی مناسب گلایه دارند. باید بدانیم که هیچوقت اتفاقی نیروها به یک سازمان وفادار نخواهند شد.
در آخرین بخش کتاب از مربع تعادل زندگی صحبت میکنیم. خیلی از رهبران به اندازهای در موفقیت غرق شدهاند که زندگی کردن و لذت بردن از زندگی که هدف اصلی از مسیر بوده است را گم کردهاند. حتی نمیتوانند صبحانه و ناهار بموقع بخورند و خوشحال از اینکه به همه بگویند ساعت پنج عصر است و هنوز ناهار نخوردهاند. آنها احتمالاً آخرین باری که فرزندشان ر ا به پارک بردهاند را بهیاد نمیآورند.
این کتاب بر اساس موفقیت و همچنین اشتباهات دوازدهسالهی مدیریت خودم و مشاورههایی که در این سالها انجام دادهام نوشته شده است. نوشتن این کتاب صرفاً بر اساس تجربیاتم نیست بلکه، بر اساس مطالعاتی که در زمینههای منابع انسانی و همچنین روانشناسی (که در حال حاضر مشغول به تحصیل در این رشته هستم) داشتهام؛ نوشته شده است.