نام محصول: قانون جذب

نویسنده/مترجم: راندا برن ، درسا عظیمی
ناشر: نگاه نوين
سال انتشار: 9.78601e+012
  •  ضمانت اصالت و سلامت فیزیکی
  • متاسفانه این کالا در حال حاضر موجود نیست.
    می‌توانید از طریق لیست پایین صفحه، از محصولات مشابه این کالا دیدن نمایید.
فهرست کتاب قانون جذب : مقدمه چگونه خواستم، باور کردم و به دست آوردم: روند خلق چگونه از راز برای به دست‌آوردن شادی استفاده کردم؟ چگونه از راز برای کسب ثروت استفاده کردم؟ چگونه از راز برای تغییر‌ روابطم استفاده کردم؟ چگونه از راز برای به دست‌آوردن سلامتی استفاده کردم؟ چگونه از راز برای کارم استفاده کردم؟ چگونه از راز برای تغییردادن زندگی‌ام استفاده کردم؟ مقدمه راندا برن: از وقتی کتاب راز منتشر شده، ده‌ها هزار نفر از کل جهان برای ما نامه نوشته‌اند و داستان‌هایی گفته‌اند در مورد این‌که چگونه از اصول این کتاب برای به دست‌آوردن آن‌چه می‌خواسته‌اند، استفاده کرده‌اند؛ مواردی مثل: سلامتی، ثروت، همسری عالی، شغلی مناسب، بازسازی و بهبود یک رابطه یا ازدواج، پیداکردن چیزی که گم شده بود و حتی جایگزینی افسردگی با شادی. این اشخاص از کشورهای مختلف دنیا با دنبال‌کردن اصول و روش‌های کتاب راز‌، زندگی‌شان را از چیزی که بود، به یک زندگی خارق‌العاده تبدیل کرده‌اند. کاری را انجام داده‌اند که معمولا خیلی‌ها آن را غیرممکن می‌دانند. ولی این اشخاص می‌دانستند هیچ چیز غیرممکن نیست. در این کتاب بعضی از حیرت‌انگیزترین، الهام بخش‌ترین و امیدبخش‌ترین داستان‌های زندگی واقعی راز گفته شده است و از بین داستان‌های زیادی انتخاب شده‌اند که در این ده سال برای‌مان فرستاده شده بود؛ و شما را به یک سفر فراموش‌نشدنی و رویایی می‌برند که محدودیت‌های ذهن‌تان را از بین خواهد برد. این داستان‌ها به وضوح نشان می‌دهد مهم نیست چه کسی هستید و کجا زندگی می‌کنید، شما هم می‌توانید از راز برای ساختن آن‌چه می‌خواهید استفاده کنید. همراهِ داستان‌های راز، جملات من هم بین صفحات این کتاب، شما را در بینش و اصول راز راهنمایی خواهد کرد. اگر شما تازه با راز آشنا شده‌اید، این کتاب به شما یک فهم و درک جامع درباره‌ی این می‌‎دهد ‌که چگونه از این اصول استفاده کنید. اگر هم با راز آشنا هستید، می‌تواند یک یادآوری از کارهای ساده‌ای باشد که می‌توانید انجام دهید تا یک زندگی خوب با همه‌ی آن‌چه می‌خواهید، داشته باشید. در این سال‌ها توانستم همه‌ی علایقم را در لیستی که انگار تمامی نداشت، آشکار کنم و به دست آورم؛ ولی بی‌شک شنیدن این‌که مردم با استفاده از راز چگونه و با چه روش‌های حیرت‌انگیزی زندگی‌شان را متحول کرده‌اند، بزرگ‌ترین هدیه‌ای بود که کتاب راز، شخصا به من اعطا کرد. موضوعات و مسائل مادی، خیلی جالب هستند. شما باید هر چیزی را که می‌خواهید، به دست آورید؛ ولی توانایی انجام کاری که بتواند به همنوع کمک کند تا زندگی بهتری داشته باشد، شادی و رضایتی دارد که هیچ‌وقت ترک‌تان نخواهد کرد و در نهایت، شادی تنها چیزی‌ست که همه‌مان می‌خواهیم. می‌خواهم بدانید چقدر راحت می‌توانید زندگی‌تان را تغییر دهید و لازم نیست برای این کار مدام سرگردان باشید و سعی کنید با زور و اجبار تغییرش دهید. شما فقط به یک روش می‌توانید زندگی‌تان را تغییر دهید: ذهن‌تان را تغییر دهید و بعد، زندگی‌تان هم تغییر خواهد کرد. بخشی از متن کتاب (فصل اول): چگونه خواستم، باور کردم و به دست آوردم: روند خلق بزرگترین راز زندگی، قانون جذب است که می‌گوید هر چیزی مشابه خودش را جذب میکند. این قانون یعنی شما در زندگیتان، تجربیات و شرایطی را جذب میکنید که شبیه افکار و تصاویریست که در ذهنتان نگه داشته‌اید. شما آنچه را که مدام در فکر دارید، به زندگیتان جذب میکنید. اگر درباره‌ی آنچه می‌خواهید، فکر کنید و این فکرکردن را ادامه دهید، آن را وارد زندگیتان خواهید کرد. از طریق این قانون قدرتمند، افکارتان به داشته‌هایتان در زندگی تبدیل میشوند. افکار فعلی شما در حال ساختن زندگی آینده‌تان هستند و به همین خاطر با تغییردادن افکار الانتان میتوانید زندگیتان را تغییر دهید. به محض اینکه راز را بفهمید، میتوانید از روند خلق برای جذب هر آنچه میخواهید استفاده کنید و زندگی رویاییتان را بسازید. روند خلق از سه قدم ساده ساخته شده: درخواست، باور، دریافت. قدم اول: درخواست قانون جذب به هر تفکر دائمی که در ذهن تان دارید، جواب میدهد. حتی اگر چیزی کاملا مشخص و خاص را درخواست کنید، نباید در ذهن تان هیچ شکی در به دست آوردن آنچه دقیقا خواسته اید، داشته باشید. آوازخواندن با استیو واندر سلام به همگی. اسم من جان پریرا هست و می‌خواهم برایتان داستانی را تعریف کنم از اینکه که چگونه راز کمکم کرد. اول بگویم من تمام مدت احساس خوبی نداشتم، افسرده و عصبی بودم، به خصوص با شریک کاری که من و خواهرم داشتیم. خواهرم مدام اصرار میکرد فیلم راز را ببینم و یک روز همه مان را وادار کرد کارهایمان را متوقف کنیم و فیلم را ببینیم. از آن روز به بعد تصمیم گرفتم امتحانش کنم و اصولش را به کار ببرم.دو روز بعد، در رستوران مشغول خواندن روزنامه بودم که متوجه شدم کنسرت استیو واندر در ?? اکتبر است؛ یعنی همزمان با روز تولدم. به خواهرم گفتم: «تصمیمم را گرفته‌ام، من نه تنها ملاقاتش میکنم، که با او آواز هم خواهم خواند! » به همه گفته بودم با جورج بنسون ملاقات کرده ام، با گروه موزیک جِمیراکوای به مهمانی رفته بودم و حالا میخواستم با استیو که به نوعی اصل کاری بود، آواز هم بخوانم. همه فکر میکردند دیوانه شدم. روز بعد در حینی که رفته بودم برادرم را ببینم، بلند شدم بروم برایش قهوه درست کنم و از او خواستم برنامه ای را که از تلویزیون می دیدیم، یک لحظه متوقف کند. وقتی به اتاق برگشتم ، صفحه ی تلویزیون روی تصویری ثابت مانده بود که نشان میداد: «برنده ی شانس آوازخواندن با استیو واندر روی صحنه باشید. » نمیتوانستم باور کنم! وقتی به خانه برگشتم، مستقیم رفتم سراغ شرکت کردن در این مسابقه. باید در بیست کلمه توضیح میدادم چرا میخواهم با استیو آواز بخوانم و کلمات، سریع از ذهنم بیرون میپرید. وقتی فرم را پر کردم و فرستادم، از نامزدم پرسیدم به نظرش بهتر نیست یک بار دیگر هم بفرستم. در همان لحظه کامپیوترم خراب شد و دیگر کار نکرد. به او گفتم: «نگران نباش! برنده ی این مسابقه، منم. لزومی ندارد دوباره آن را بفرستم! » یکی دو هفته گذشت و با چندتا از دوستهایم بیرون رفته بودم. به یکی از دوست هایم نگاه کردم و گفتم: «خبر داری قرار است با استیو واندر آواز بخوانم؟ » دوباره، یکی دیگر از دوست هایم طوری نگاهم کرد که انگار دیوانه شده ام. روز بعد، وقتی از کار به خانه برگشتم، به خواهرم گفتم: «وقتی برای آوازخواندن با او رفتم، چه کار بکنم؟ » گفت: «فقط یادت باشد که از آن لذت ببری؛ چون قبل از این که بفهمی تمام می شود و به همین خاطر از آن لحظه بیشترین استفاده را ببر. » داشتم برای خواب ظهر آماده میشدم که موبایلم شروع کرد به زنگ زدن. جواب دادم و یک نفر گفت: «شما جان پریرا هستید؟ و در این مسابقه شرکت کرد ه‌اید؟ » گفتم: «بله ». گفت: «خب، تبریک می گویم. شما برنده شد ه‌اید! » از خوشحالی داد زدم و شروع کردم بالا و پایین پریدن. با والدینم تماس گرفتم و با خوشحالی خبر را به آ نها دادم. خواهرم را صدا کردم و شروع کردم دادزدن. به برادرم زنگ زدم و خبر دادم؛ همچنین به دوستی که شب قبل در این باره به او گفته بودم. وقتی خبر را شنید با تمسخر گفت: «آره تو که راست میگویی! » باورش نمیشد....

ارسال نظر

برای ارسال نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید.


نظرات کاربران

هیچ کاربری هنوز نظری ارسال نکرده است.

محصولات مرتبط

مشاهده وبلاگ‌ها مشاهده موارد بیشتر مشاهده موارد بیشتر