آدم همیشه به یک نقشه شیطانی نیاز دارد. به یک برنامهریزی دیوانهوار که سازگاری و مدارا سرش نشود. برنامهای که وادارش کند بهجای دلخوش کردن به هرچیز ساده و دمدستی، با هر سختی که شده برود سراغ کاری که دوست دارد. همان کاری که با انجامش احساس افتخار کند. این یعنی هر آدمی برای نجات از روزمرگی، برای خلاصی از سروکلهزدن با مدیرهای بداخلاق و بالاخره برای رهایی از انجام کارهای کسالتبار و نفرتانگیز نیاز به یک برنامهریزی دقیق و خاص دارد که مولف این کتاب نامش را نقشه شیطانی گذاشته است.