کتاب «هنر نو اندیشیدن» The Art of Original Thinking فرآیند پرورش یک رهبر نواندیش
رهبران نواندیش، پیوسته ذهن خود را به روی پرسشهای جدید باز نگه میدارند.
آنها به دنبال حل چالشهای آینده هستند و نه گذشته!
فرازهایی از کتاب:
*سیستم باورهای ما، ممکن است که برای مقطعی از تاریخ مناسب بوده باشد؛ اما این باورها، دیگر دردی از ما دوا نمیکنند. امروزه به همان اندازه که اسب و گاری برای حملونقل کاربرد دارد، این باورها نیز کاربرد خواهند داشت!
*درک این نکته که تفکر مخالف ما درست است و "دشمن" اصلی ما باورهای غلط خود ما است، ممکن است چندان ساده نباشد.
*هنگامیکه لازم است تا درک جدیدی از مفاهیم داشته باشیم و مدل نوینی از واقعیت را در درون ذهن خود ترسیم کنیم، مشکل اصلی به دست آوردن این ایدههای جدید نیست، بلکه کنار گذاشتن افکار قدیمی است که بسیار سخت است.
*رهبران نواندیش خود را بهعنوان شهروندان جهان میشناسند که نسبت به زمین و خانواده بشری مسئولند و بهخوبی میدانند که موفقیت و رفاهشان به موفقیت و رفاه دیگران، گره خورده است.
*رهبر اثربخش، رهبری است که رفتارش در اهداف و اصولی همچون روح انسانی سازمان، بارور کردن قدرت تخیل و اراده افراد و الهامبخشی به کارکنان برای باور کردن توانمندیهای راستینشان، ریشه دارد.
*امروزه کارکنان بهراستی خواهان احساس هیجان ناشی از خلاقیت، شادی ناشی از یافتن راهکارهای جدید و کسب تجربیات تازه و متنوع در شغل خود هستند.
*تمرکز بر سودآوری کسبوکارها بدون توجه به منافع عموم مردم، مفهومی است که به¬زودی به تاریخ خواهد پیوست؛ زیرا این نگرش در پاسخ به پرسشهای مهمی که امروز مطرح میشوند، ناکارآمد است.
*اکنون به پیشبینی و پیادهسازی اشکال جدیدی از سیستمهای مالی و مالکیت نیاز داریم. توزیع نادرست ثروت و قدرت، توجه نکردن به مردم، کسبوکارهای ناروا و ویرانسازی فضای اقتصادی روزبهروز بیشتر در اذهان عمومی، غیراخلاقی و مخرب جلوه خواهند کرد.
*رهبرانی که میخواهند بازارهای جدیدی را کشف کنند یا صنعت خود را بهطور ریشهای متحول کنند و یا احتمالا میخواهند توان و شهامت خود را در کشف زمینههای نو بسنجند، برای پیمودن این اقیانوس ناشناخته قطعا به کشتی تخیل نیازمندند.
*آینده بر روی منطق و عقل استوار نیست. همیشه تخیل، امید و باور است که آینده را ساخته است.
مقدمه ناشر:
نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم
«مجتبا کاشانی»
همه ما دوست داریم که بتوانیم نقشی سازنده و ماندگار در پیرامون مان و در زندگی همنوعان مان داشته باشیم. در این میان، مدیران به دلیل گستردگی بیشتر پهنه ی تاثیرگذاریشان، نقش موثرتری بر شکل گیری و ایجاد تحولات در جهان دارند. از این رو باید به خاطر داشته باشیم که پیش از آنکه بخواهیم هر چیزی یا هر کسی را در جهان بیرون مدیریت کنیم، ابتدا باید یاد بگیریم تا اندیشه و نگرش خود را مدیریت کنیم.
در زمان های که شتاب روزافزون تحولات و یافته های بشری، ویژگی بارز آن است، یادگیری پیوسته و نواندیشی کلید پیروزی است. البته باید دانست که آموختن کار دشواری نیست. چون شاهدیم چگونه کودکان چنان به سادگی، بهسرعت و به گستردگی می آموزند به گونه ای که در همان چند سال اولیه ی زندگیشان برای رویارویی با چالش های زیستن در این جهان پیچیده آماده میشوند. ولی آنچه که دشوار است فراموش کردن کهنه هاست. دلبستگی به آموخته های کهنه است که راه را بر بازانگاری و نواندیشی میبندد. و چنانچه تافلر میگوید «امروز بیسواد کسی نیست که نمیتواند بخواند و بنویسد، بلکه کسی است که نمی تواند آموختههای گذشته ی خود را فراموش کند و از نو بیاموزد».
«هنر نو اندیشیدن» کتابی است که چگونگی شکل گیری و پای بستی انسان ها به باورهای کهنه و زمان گذشته را بیان می کند. نویسنده با آوردن نمونه های پرشمار از زندگی روزمره و اجتماعی ما و همچنین زندگی کاریمان در سازمان ها و کسب وکارها نتیجه ویرانگر کهنه اندیشی را نشان می دهد. سخن انیشتین در این زمینه هشداری تکان دهنده است. وی میگوید: «اگر بخواهیم که نسل بشر بتواند به حیات خود ادامه دهد، به شیوه اندیشیدن کاملا نویی نیاز داریم». از این گفته چنین برمی آید که چنانچه ما به کهنهاندیشی خود ادامه دهیم و به بازنگری و بازاندیشی در شیوه هایی که تا به حال با آن ها جهان را اداره کرده ایم نپردازیم، بیگمان در آینده، گونه ای به نام انسان در پهنه هستی وجود نخواهد داشت و به گونه های منقرض شده گیتی خواهد پیوست.
نگرش های سودجویانه ی صِرف، منفعت طلبی های خودخواهانه، بی توجهی به مسئولیت های اجتماعی و بی اعتنایی به زیان رسانی به زیست بوم جهانی در زندگی روزانه، در تصمیم گیری های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی و عملکردهای سازمان ها و کسب وکارها، همه و همه دست به دست هم می دهند تا هر روز ما را به نابودی نسل بشر نزدیک تر سازند. و بسیاری از این کوتاه فکری ها و کج اندیشی ها ریشه در یک تصور اشتباه دارد و آن، این است که در جهان «سیستم بسته» وجود دارد و یا می توان آن را ایجاد کرد. چنین تصوری به اینجا می انجامد که هر سازمان یا هر جامعه یا هر کشوری، خود را یک سیستم بسته بینگارد و چشم بر تاثیر عملکردهایش بر روی دیگران ببندد.
نویسنده این کتاب ما را به بازنگری در باورهای کهنه مان فرا می خواند. وی بر این باور است که چنانچه نتوانیم با نواندیشی و نونگری، جهان را به صورت یک «سیستم باز» و یکپارچه ببینیم، قادر نخواهیم بود بر مشکلات روزافزون جهان چیره شویم.