پس از سی سال شناور بودن در مباحث روانشناسی و خودشناسی و عرفان مولوی و کسب تجربه از اینجا و آنجای جهان، کم و بیش به مانیفست (قطعنامه) خود در این زمینه نزدیک شدهام. بارها از روایتهای گوناگونی از عرفان سرخورده و به روانشناسی و جنبشهای سهگانه تحلیلگرایی، رفتارگرایی و انسانگرایی آن روی آورده و باز متوجه عرفان شدهام. هرگز نخواستهام در زندانی از فکر اعم از ایده، مکتب، جنبش و ایدئولوژی برای همیشه اتراق کنم. از اینرو، هرگز مجال کسب تجربه را از خود نگرفتهام. اکنون به برداشتی (رویکردی) رسیدهام که به تجربه دریافتهام که نتیجهبخش بوده است؛ هم برای خودم و هم برای دیگران. اینک از این زاویه به مسائل و مشکلات زندگی که برای همه ما پیش میآید، پاسخ میدهم.